کوچولوی ساختمان ما، این روزها بیشتر شبیه آدم بزرگ‌ها رفتار می‌کند. مثلاً اگر چند دقیقه بهش توجه نکنی و یا مشغول کار خودت باشی، احساس می‌کند مزاحم ست و اصرار می‌کند که برود خانۀ خودشان. اینجور وقت‌ها یاد مادرش می‌افتد. اصرار دارد که "بریم مامان مریم". و دیگر هیچ سرگرمی و کار و بازی جدید نمی‌تواند حواسش را پرت کند. دیگر کار از کار گذشته و هوای مادرش را کرده.



 فکر می‌کنم گاهی ادبار دنیا، لطف بی‌پایان خداست وقتی دنیا پشت می‌کند، وقتی انگار زمین و زمان از دستت فرار می‌کنند، وقتی حس می‌کنی دنیا آنقدر تنگ ست که گنجایش تو را ندارد، همان وقت‌ها اگر حواست را جمع کنی و بیخودی داد و هوار راه نیندازی و سعی نکنی به زور توجه دنیا را جلب کنی، به یاد از مادر مهربانترت می‌افتی. بهانه‌اش را که بگیری، صدایش که کنی، انگار دنیا از این بی‌توجهی تو به خودش، بیزار می‌شود و می‌دود دنبالت. خودش فرموده که خَلَق لکم ما فی الارض جمیعاً. همۀ دارایی دنیا مال ماست. آنوقت می‌توانی لبخند بزنی که هم مادرت را داری و هم دنیا را!


حواشی:

1. من از مفصّل این نکته جمله‌ای گفتم
تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل

این بیت بی ربط بود به پست. مصرع اولش رو تازه پیدا کردم! تا حالا نمی‌دونستم مصرع اولش چیه :)


2. *البته که همیشه "هست"، ما متوجه نمی‌شیم و غافلیم و نمی‌بینیم. بهتر بود می‌گفتم "همان لحظه که می‌بینم."

3. گوشۀ سمت چپ، زیر عکس، یکی از قشنگ‌ترین دعاهای قنوت نماز بود که شنیدم.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها